[ANONYMOUS]: „Censorship Was Internalized But Failed“ | سانسور درونی شده بود، اما شکست
As someone who has been interested in theatre since the age of twelve, the organized censorship of this kind of art is nothing new. A concept called revision has plagued the performing arts ever since the revolution.
For those unfamiliar with the term, it is worth explaining that a revision is an overview of a dramatic work of any scale by the official and unofficial forces of the ruling government.
In the beginning, theatre revisions were carried out by non-experts. In the 80s, when the government’s only concern was the observance of Islamic laws, the reviewers were mere censors with no knowledge of theatre. But since the mid-nineties, the government realized that if it wanted to maintain its influence in the performing arts, it had to use a „trained“ group of people. A force that „understands“ the theatre as well as the prevailing religious and social values. With this in mind, the Centre for Performing Arts was filled with people who, in addition to being loyal to the prevailing religious ideologies, had also studied theatre, feeding the groups with the government’s dry ideology mixed with theatrical references and shortcomings to ease their consciences. They did it – with the justification that it was purely artistic criticism – and the hard shell of censorship for the artists gradually lost its color in an illusory sense of compulsion/principle.
But now, after Jina (Mahsa) Amini’s movement, as a theatre person, or at least as a theatre enthusiast, I ask myself: What have they done to us? Why have all the theatres, from the most state-run to the most independent, succumbed to this censorship for many years? Today, the answer is straightforward. A solution that took more than forty years of suffering to reach. Censorship has become internal.
This is the big answer that we Iranians have forgotten in every social situation. It is as if in this almost half a century, all of us people had two lives and lived in two ways, one for ourselves in the private dimension of life and the other for the ruler in the social dimension. For many years, I have been in both respectable and unrespectable theatres, which have always submitted to a non-selective veiling, regardless of content and form. As approved by the government, covering a woman’s body had become a matter of fact for us. Censorship had penetrated the bone marrow and was cemented in our minds. To the extent that seeing a woman in a full hijab at home with her child was perfectly acceptable not only to the artist but also to the audience. But today, after the Iranian women surprised the world with their freedom and, for the first time in the world, they echoed the slogan of women-life-freedom, they had a great lesson for all Iranian people – double life is enough! – This great lesson broke the hard shell of appeasement with the ruling taste.
It should be known that the true art of any society is a reflection of the facts of that society. Today, despite all the restrictions and limitations, there are stages whose artists, both men and women, no longer want to have the form approved by the ruler and want to move forward with their society, and they inevitably pay the price with rejection, imprisonment, or even death. But perhaps we Iranians today understand Marshall Berman best: everything that is hard and solid will burn up and go up in smoke.
Tehran, 5th August 2023
سانسور درونی شده بود اما شکست!
برای من که از دوازده سالگی علاقهمند تئاتر بوده ام آشنایی با سانسور سازمان یافته این گونه هنری چیز تازه ای نیست. مفهومی با نام بازبینی همیشه و همیشه پس از انقلاب گریبانگیر هنر های نمایشی بوده و هست. برای کسی که آشنایی با امری به نام بازبینی ندارد باید توضیح داد که به بررسی اجمالی یک اثر نمایشی از همه ابعاد توسط نیروهای رسمی و غیر رسمی دولت حاکم در غالب مرکز هنر های نمایشی را بازبینی میگویند.
در ابتدا بازبینی تئاتر صرفا” توسط افراد غیر متخصص صورت میگرفت ، در دهه شصت که دغدغهی حاکمیت صرفا رعایت قوانین اسلامی بود، بازبینها افرادی صرفا سانسورچی بدون سواد تئاتری بودند؛ اما حاکمیت از اواسط دهه هفتاد شمسی فهمید که اگر میخواهد نفوذ خود را در هنرهای نمایشی حفظ کند باید از نیروی متخصص استفاده کند. نیرویی که به غیر از ارزشهای دینی و اجتماعی حاکم؛ تئاتر نیز متوجه شود . با همین نگاه مرکز بازبینی هنرهای نمایشی پر شد از افرادی که به غیر از وفاداری به معانی ذهنی حاکم ، درس دانشگاهی تئاتر نیز خوانده بودند و تفکرات خشک دولتی را آغشته به معنا ها و ایرادات تئاتری به گروه ها تحویل میدادند که هم وجدان خود را آسوده تر میکردند-با توجیه اینکه ما مشغول بازبینی صرفا هنری هستیم – و هم پوسته ی سخت سانسور برای هنرمند کم کم در یک معنای موهوم اجبار/اصول رنگ میباخت.
اما حالا پس از جنبش ژینا (مهسا) امینی من به عنوان یک تئاتری یا دست کم یک علاقهمند به تئاتر از خود میپرسم: آنها با ما چه کرده بودند؟ چرا از دولتیترین تئاترها تا مستقلترینشان سالها تن به این سانسور میدادند؟ جواب آن امروز بسیار ساده است. جوابی که به تحمل بیش از چهل سال رنج احتیاج داشت تا به آن برسی. سانسور درونی میشود.
این پاسخ بزرگی است که ما ایرانیها در هر موقعیت اجتماعی آن را از یاد برده بودیم. گویی در این نزدیک نیم قرن همه ما مردم دو زندگی داشتیم و به دو شکل زندگی میکردیم یکی برای خودمان در بعد خصوصی زندگی و دیگری برای حاکم در بعد اجتماعی .سالها در تئاتر های شریف و ناشریفی حضور داشته ام که منهای محتوا و فرمش همواره به پوششی غیر انتخابی تن دادهاند. پوشاندن بدن زن آنگونه که مورد تایید حاکمیت باشد برای ما به یک امر بدیهی تبدیل شده بود. سانسور تا مغز استخوان نفوذ کرده بود و درون ذهن ما سیمانی شده بود. تا جایی که دیدن یک زن درون خانه در کنار فرزندش با حجاب کامل، نه تنها برای هنرمند بلکه برای مخاطب نیز کاملا قابل پذیرش بود. اما امروز پس از اینکه زنان ایرانی جهان را با آزادی خواهی خود شگفت زده کردند و برای اولین بار در جهان شعار زن – زندگی – آزادی را طنین انداز کردند یک درس بزرگ برای تمام مردم ایران داشتند -دیگر زندگی دوگانه کافیست!- این درس بزرگ پوسته ی سخت مماشات با سلیقه حاکم را در هم شکست.
حال باید دانست که هنر راستین هر جامعه بازتابی از حقایق آن جامعه است. امروز با وجود همه محدودیت ها و سخت گیری ها تئاترهایی وجود دارند که هنرمندانشان اعم از زن و مرد دیگر نمیخواهند شکل مورد تایید حاکم را داشته باشند و میخواهند هم پای جامعه خود پیش بروند و ناگریز بهای آن را با طرد، زندان یا حتی جان میدهند. اما شاید ما ایرانیان امروز از همه بهتر مارشال برمن را درک میکنیم: هرآنچه سخت و استوار است دود میشود و به هوا میرود.
تهران
چهارده مرداد ۱۴۰۲
ناشناس